سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ای کمیل ! محبوب ترین چیزی که بندگان، پس از اقرار به خدا و اولیایش ، به درگاهش پیش می آورند، خویشتنداری، تحمّل و شکیبایی است . [امام علی علیه السلام ـ به کمیل بن زیاد ـ]

روشنائی نور


--

حضرت باران !
نسیم سحر، عاشقمان کرده است به بوی تو؛
کِی خواهی بارید؟
کِی قطره قطره، تن دیوارها را خواهی شست؟
کِی خواهی آمد تا جشن باران بگیریم؟
وقتی تو نیستی باران تمام اشکهای دلتنگ را همنوا با خویش جاری میکند و بغضها را میشکند.
وقتی تو نیستی باران را نمیخواهم حتی اگر زیباترین و زلالترین باشد، تو باید بیایی تا باران به اصالت خویش بازگردد.
تو باید باشی تا باران به مژ‍ده آسمانی بدل شود و امید را زمزمه کند.
تو باید باشی که در میان باران،‌ چشمان مهربانت را به هر سو بدوزی و رنگین کمان شادی را در میان باران رحمت پروردگارت پدیدار سازی.
تو باید باشی تا باران تمام وسعت خاک را سیراب کند و گرنه دور از تو هیچ سیلابی تشنگی های زمین را اقامه نخواهد کرد.
... بیا و با خودت باران بیاور

--



ندای سبز ::: پنج شنبه 98/8/9::: ساعت 2:30 عصر


--
با تو سخن از گل و بلبل می گویم
            بی تو در میان نیزارهای باریک تنهایم گم می شوم
با تو سخن از مهر و وفای دوستان می گویم
           بی تو در ابتدای جاده های باریک بی وفایی سرگردانم
با تو سرود جاودانه عشق را سر می دهم
           بی تو سرود تنهایی خویش را با حزنی همیشگی نجوا می کنم
با تو حدیث عاشقی یک جوانه را معنا می کنم
           بی تو حدیث تنهایی یک ریشه را می خوانم
با تو در گلزار پر عطوفت و اشیانه مهر کبوتران قدم می گذارم
          بی تو حتی به حریم خلوت خود نیز راه نمی یابم
با تو در میان جمع پیشتاز میدان زندگی هستم
          بی تو در میان تلاطم اطرافیان سکوتی سرد و بی روح احاطه ام می کند
با تو تا اوج کهکشانها وسیاره ها می روم
          بی تو شهامت رفتن تا یک قدمی خانه ی مان را پیدا نمی کنم
با تو همچون باران سرشارم
          بی تو حتی از تفسیر صدای پای آب وا می مانم
من از راه دوری می آیم
از پشت کوهها .درهها .دشت ها
از حصار تن .قفس تن
از پشت روح غبار گرفته ام می آیم
می شود آیا دروازه ی نور را بر روی دیدگان بی فروغ من بگشایی؟
می شود آیا این حصار را در هم شکنی و دست نوازشت را بر روی احساس من بکشی؟
تو آنقدر مهربانی که هیچگاه تب آتشناک مرا فرو نمی نشانی
و عطش عشق مرا خاموش نمی کنی

پس کرامتی کن
مرا با خود آشنا کن و مهمان شبهای طویل تنهایی کن
وحسرت یک نگاه پر مهر را در فراق خود نابود مکن
درهای سعادت و آشنایی را با خود به رویم باز کن
ومرا برای همیشه به جادهای نور و روشنایی بخوان
ای خدای من

__________________............ ای خدای من ..........________________


ندای سبز ::: شنبه 90/12/27::: ساعت 7:52 عصر


--


* گناه من نیست 
من،نمی شناسمت
باور کن!
بهانه نیست
حرف،
حرف دل است شاید
از دلی غافل
گاهی، آن هم به بهانه ای
نامت را شنیده ام
سوسو زنان
به هر سو، چشم دوختم
تا نوری
از وجودت را دریابم
تا چشمانم بیدار شود
می گویند
شجاعت؛
شرمنده شمایل شما بوده
مروت؛
درمانده مردانگی هاتان
و «خوبی ها»یی که تابحال فهمیده ام
وامدار خوبی هاتان.
کجا رفته اید؟!
خوبان خدادوست
کجا رفته اید؟!
غریبان شهر!


* گناه من نیست
که آن روزها
روزی ام نبود، که روزها را با شما باشم
و شبها را با شما روز کنم
می گویند:
روزها و شب ها فرازها را
«صابر» بودید
و «نشیب»ها را شاکر
می گویند:
زمزمه دعایتان
با نغمه قران و توسل
آمیخته بود
و سنگرهاتان
پر بود از بوی باران،
بوی سبزه.


* گناه من نیست
من تاکنون به لاله زار لاله های عاشق
نرفته ام
آری!
من، تاکنون
شهر حماسه و ایثار را
ندیده ام
می گویند:
رنگ خاکش
چون دشت شقایق هاست
راست می گویم،
من هنوز
جبهه را ندیده ام
من، سرزمین های هجران کشیده را
نمی شناسم.


* گناه من نیست
من به جستجوی شما
آمده ام
و شما را نیافته ام
زنجیر بند هوای نفس
و اسیر دیدنی های دنیا شده ام
و دیگر شما را نمی شناسم
آنقدر غرق در دنیایم
که یادم می رود
یاد شما حماسه سازان حماسه سرخ جبهه ها را.


* گناه من نیست
کمتر کسی از روزهای خوب شما برایم می گوید
از سکوت شب سنگرها،
از درد دلهای شبانه.
کمتر کسی برایم
قصه های عاشقانه و صادقانه تان را می گوید
کمتر برایم
از نگاه پرعاطفه
و حرف های عاشقانه می گویند
کمتر لحظه های سبز شمارا برایم روایت می کنند
کمتر زمزمه حدیث سفرهای غریبانه را
می شنوم
آری!
من آشنای غزل های خاطرات شمایم
گاهی در دلم
سوگواره
برپا می شود
گاهی دلم
برای صدای خمپاره ها
می تپد
دلم
برای نخل های سوخته
می سوزد
و
آهسته و بی صدا
ساقه زرد غم و اندوه
در دلم ریشه می کند
و به یاد شما
آوای غریبی سر می دهم
و در این
روزگار غریب
به غربت و تنهایی خود
می گریم
و به یاد شما، دوباره
جان می گیرم

* گناه من نیست
من، از شما جدا مانده ام
من، قصه مرغان مهاجر را
بارها شنیده ام
من، قصه عروج را
از دشت شقایق ها
نشنیده ام
اما،
نشانه غربت شمارا
از زمان
و زمانه دیده ام
من، حدیث حادثه ها را شنیده ام.

* گناه من نیست
روزگار، نه
زمانه، نه
زمان،
زمان غریبی است
غربت یاد شهید
غیرت های رفته به باد را
زنده نمی کند،
غربت یاد شهید
حدیث عشق و جنون را رها نمی کند،
غربت یاد شهید
صحبت سرخ لاله ها را
هویدا نمی کند،
غربت یاد شهید
ابرهای تیره دل را
سپید نمی کند
وغربت یاد شهید
غیرت ما را
شعله ور نمی کند.
آری، زمان
زمان غریبی است
حصار غربت ما
نمی شکند.


* گناه من نیست
قرارهای امروزی
آوای بی قراران را
از یادها برده است،
ترانه های امروزی
ترانه ی دلنواز باران جبهه ها را
از بین برده است.
آری!
آوای باران
به گوشمان نمی رسد
عطر سرخ ایثار
بویش را از دست داده است.

* گناه من نیست
چشم های غرق به مال
چشم های فانوسی آن روزها را
از یاد برده است
لبخندهای مایل به دنیا
لبخندهای دریایی
دریادلان را
فراموش کرده است
آری!
آسمان سینه هامان
از آوای غربت یاران
بغض ابر گرفته است
کجائید؟!
ای لبهای خاموش
تا با صدای آشنای خود
برایم بگوئید
رازهای در زنگار نهفته را
قصه شوق پرواز را
آشنایم کنید
آشنایم کنید
آشنا.


* گناه من نیست
باور کنید!
من اسیر دنیای دردآلود
و نازیبا، شده ام
و از زیباییهای شما
فاصله گرفته ام
من، اسیر مرداب های تباهی ام
طوفان حوادث
در این زمانه غربت
از شما جدایم کرده است.

* گناه من نیست
آن قدر
کوچک بوده ام، که
گرمای جبهه های جنوب
را نچشیده ام
آن قدر
که در سنگرهای خون و خمپاره
نجنگیده ام

* گناه من نیست
مردمان گرم جوش
و مهربان آن روزها را
ندیده ام
من
شهر نخل های سوخته
را ندیده ام
خاک گلگونش را نمی شناسم
من
چشم اندازهای
تماشایی اش
را ندیده ام
نخل های ثابت
و نخل های بی سر را
ندیده ام
آری!
من سوگ گلها را ندیده ام
حکایت پرپر شدن
لاله های خفته در بستر
خون را
نشنیده ام
حکایت شقایق های
سوخته را،

حدیث شجاعت و شهامت
شما را
نشنیده ام
آری!
من صدای گریه های کودکان بی مادر را
نشنیده ام
آری!
من صدای مادران فرزند از دست داده را نمی شناسم

* گناه من نیست
با چشمان مضطرب و گریانم
به دنبال یادگاری
از آن روزها می گردم
آری!
از روی یک نیاز
و برای فهمیدن یک راز بیشتر،
دنبال سرداران رشید صحنه های درد
می گردم
دنبال آنان که هنوز
دلهاشان برای عطر پوکه ها
و ترانه ی سنگرها می تپد.
* دلم می خواهد
کسی برایم حدیث یاران بی مزارتان،
حدیث گردان های گمنام
و قصه سحرگاه های اعزام
را بگوید.
می خواهم
دلی عاشق
برایم از
دل های شکسته و پریشان
بگوید
از حماسه ایثارتان؛
دلم می خواهد
دلی داغدیده
از حماسه ایثارتان
ازشکوه ماندگار عاشقی تان
برایم بگوید.

چشمانم به دنبال
چشم های بارانی شما
می گردد
و دل آواره ام
دنبال دل های آسمان وار طوفانی شما می گردد
و من، در این تنهایی
به دنبال یک روح دریایی
که برایم
طلوع سرخ خنده هاتان را تفسیر کند،
گوش هایم به دنبال
صدایی از غزل، ترانه تر
می گردد
و نگاهم، به دنبال
نگاهی ماندنی تر از سپیده.
آری! نگاهم از
نگاه های آلوده بسیاری
بیزار است؛
از صداهای غرقه در لجن.
* گناه من نیست
من صدای هلهله،
همهمه
و گریه های رفتن
کاروان شقایق ها را
نشنیده ام.
من، غم آواز مردان مرگ آفرین
و
فریاد شعله ور آنان را
نشنیده ام.
من، به دنبال
نشان سرخ شمایم
و از نسیم ها، می پرسم.
من غمی بزرگ را
در دل
تسلی می دهم؛
غم نبودن با شما،
دوری از شما
و غربت شما.

* گناه من نیست
زمانه می خواهد
که، من بی غم و درد باشم
روزگار می خواهد مرا به
عشرت و شهوت
دعوت کند.
آری! زمانه می خواهد
که راحت
تن فراهم کنم
و روح سرگشته را
رها سازم
اما من نمی توانم
لب فرو بندم
آری! من
پیام خون شما را نشنیده ام
و شاید نفهمیده ام.
خدا کند،
شور جانبازی های شما،
نگذارد
زمزمه های ناپاک نامردان را
نظاره کنم.

* گناه من نیست
نگاه های ناپاک،
چشم های بسیاری را
فریفته خود می کنند
و فریب می دهند
و به خواب غفلت می برند
گویی آغاز خواب های خوش
فرا رسیده است.
خدا کند که
روح بلندتان
همیشه، مرا مدد کند.
بگذار
حرف هایم، در دل بماند
وعقده های غریبانه خود را
در سینه، نگه دارم
و زخم نامه
غربت و تنهایی را
برایت شرح ندهم.
آری! بگذار
هر از گاهی
شمیم نام پاکت را بشنوم
و یادت را
در دل زنده نگه دارم
و تصویرت را
در خاطره ایام
جاری و باقی
نگه دارم
.

 

--



ندای سبز ::: پنج شنبه 87/5/10::: ساعت 3:35 صبح


--

 

به ندای دل گوش کن

   که بهترین راه کامیابی است.

      به همان ندای نزدیک که همیشه با توست ...

                          ندایی که از خودت به تو نزدیکتر است

                                                              فراموش مکن   

 تا باران نباشد ، رنگین کمان نیست         

        تا تلخی نباشد، شیرینی نیست

         حقیقت را بپذیر و حقیقت گو باش  دل به عشق بسپار

                               از عشق ورزیدن هراسان مباش

                                            در زیبایی طبیعت سهیم شو

                                              زندگی را به تمامی زندگی کن.

                                               با ایمان و اشیتاقی شیرین منتظر باش  

خواهی دید...

آری خورشیدحضور او هر لحظه در حال درخشش ست به او بنگر....

   



ندای سبز ::: دوشنبه 86/7/30::: ساعت 2:39 صبح



با توام‌
ای‌ لنگر تسکین‌!
ای‌ تکان‌ دهنده‌ دل‌!
ای‌ آرامش‌ ساحل‌!
با توام‌
ای‌ نور!
ای‌ منشور!
ای‌ تمام‌ طیف‌های‌ آفتابی‌!
ای‌ کبود ارغوانی‌!
ای‌ بنفشابی‌!
با توام‌ ای‌ شور، ای‌ دلشورة‌ شیرین‌!
با توام‌
ای‌ شادی‌ غمگین‌
با توام‌
ای‌ غم‌!
غم‌ مبهم‌!
ای‌ نمی‌دانم‌!
هر چه‌ هستی‌ باش‌!
اما کاش‌...
نه‌ جز اینم‌ آرزویی‌ نیست‌
هر چه‌ هستی‌ باش‌، اما باش‌!


__________/ قیصر امین‌پور/____


ندای سبز ::: شنبه 85/2/16::: ساعت 10:22 عصر


>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 1
بازدید دیروز: 4
کل بازدید :18198
 
 > >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
ندای سبز
یکی گفت : از اسماء الهی است. دیگری گفت : از خصوصیات اهل بیت علیهم السلام است. یک گفت: به خورشید و ماه نیز می گویند. دیگری گفت: و به ستارگانی که نور دهند. یکی گفت: به زیبارویان الهی هم می گویند. دیگری گفت: یعنی هدایت کننده. یکی گفت: آشکار کننده هم معنا می دهد. دیگری گفت: یادش بخیر در زمان جمگ برای دیدن دشمن استفاده می کردیم... هنوز حرفش تمام نشده بود گفتم: بروبچه های بسجی هم به چترش خیلی علاقه داشتند. همدیگر را وراندازی کریم، همه ی نگاهها ترجمان یک نام بود. گفتیم : منّور.
 
 
>>موسیقی وبلاگ<<
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<