--
با تو سخن از گل و بلبل می گویم
بی تو در میان نیزارهای باریک تنهایم گم می شوم
با تو سخن از مهر و وفای دوستان می گویم
بی تو در ابتدای جاده های باریک بی وفایی سرگردانم
با تو سرود جاودانه عشق را سر می دهم
بی تو سرود تنهایی خویش را با حزنی همیشگی نجوا می کنم
با تو حدیث عاشقی یک جوانه را معنا می کنم
بی تو حدیث تنهایی یک ریشه را می خوانم
با تو در گلزار پر عطوفت و اشیانه مهر کبوتران قدم می گذارم
بی تو حتی به حریم خلوت خود نیز راه نمی یابم
با تو در میان جمع پیشتاز میدان زندگی هستم
بی تو در میان تلاطم اطرافیان سکوتی سرد و بی روح احاطه ام می کند
با تو تا اوج کهکشانها وسیاره ها می روم
بی تو شهامت رفتن تا یک قدمی خانه ی مان را پیدا نمی کنم
با تو همچون باران سرشارم
بی تو حتی از تفسیر صدای پای آب وا می مانم
من از راه دوری می آیم
از پشت کوهها .درهها .دشت ها
از حصار تن .قفس تن
از پشت روح غبار گرفته ام می آیم
می شود آیا دروازه ی نور را بر روی دیدگان بی فروغ من بگشایی؟
می شود آیا این حصار را در هم شکنی و دست نوازشت را بر روی احساس من بکشی؟
تو آنقدر مهربانی که هیچگاه تب آتشناک مرا فرو نمی نشانی
و عطش عشق مرا خاموش نمی کنی
پس کرامتی کن
مرا با خود آشنا کن و مهمان شبهای طویل تنهایی کن
وحسرت یک نگاه پر مهر را در فراق خود نابود مکن
درهای سعادت و آشنایی را با خود به رویم باز کن
ومرا برای همیشه به جادهای نور و روشنایی بخوان
ای خدای من
__________________............ ای خدای من ..........________________
ندای سبز ::: شنبه 90/12/27::: ساعت 7:52 عصر